انیشتین : فیزیک و متافیزیک
این روزها متخصصان و هوچی های بورژوازی از هر قماش به اشاعه نظرات ارتجاعی در مورد شخصیت انیشتین و تئوریهایش می پردازند. اما بیشتر جاروجنجالها در ستایش از کمکهایی که انیشتین به پیشرفت دانش بشری نموده نیست. بلکه تبلیغ این نظریه است که علم، مایملک "نوابغ" است.
یک دیدگاه کاملا ارتجاعی دیگر هم تبلیغ میشود که درکی از واژه ی "نسبیت" (عنوان تئوریهای انیشتین) ارائه میدهد. طبق این دیدگاه ارتجاعی "همه چیز نسبی است" و نتیجتا بشر هرگز نمیتواند از جهان عینی شناخت واقعی بدست آورد.بطور نمونه، مجله نیوزویک (مورخ 12 مارس) بخش خاصی را به انیشتین اختصاص داده است. در این بخش نظرات "جان ویلر" یکی از باصطلاح "متخصصان اصلی" و صاحب نظران درباره تئوریهای انیشتین که خود نیز فیزیکدان است، مطرح گشته است. او چنین جمعبندی میکند که "جهان فیزیکی محصول مشاهده است" و "هیچ پدیده ای را تا زمانیکه مورد مشاهده قرار نگرفته باشد نمیتوان پدیده خواند".
کل مقالاتی که در این بخش ویژه مجله نیوزویک بچاپ رسیده، نمونه برجسته ای از چگونگی استفاده بورژوازی از انیشتین است. میخواهند این دیده را اشاعه دهند که عوام الناس نمیتوانند علم را درک کنند. بعلاوه، آنها میخواهند این برداشت را از تئوریهای علمی انیشتین ارائه دهند که نسبت به موجودیت دنیای واقعی و مستقل از ذهن ما باید شک کرد.
این نوع ایده آلیسم ارتجاعی پرسابقه را بهیچوجه نمیتوان بعنوان یکی از "خدمات" انیشتین جا زد. انیشتین کسی بود که به فروریختن برخی ایده های ایده آلیستی و متافیزیکی مسلط در حیطه فیزیک کمک نمود. او با توضیح و ارائه برخی نتیجه گیریها از کشفیات علمی زمان خود که در حیطه علم فیزیک قدیم بلوا بپا کرده بود، پاسخی کوبنده به کسانی داد که ادعا می کردند آن کشفیات کلا مقوله علم را زیر سئوال برده است. انیشتین در تئوریهای ویژه و عمومی نسبیت خود، مفاهیم اساسا جدیدی را در مورد زمان، مکان، جرم و انرژی مطرح کرد که باعث جهشی در علم فیزیک، جهت انعکاس دقیقتر واقعیت عینی شد.
این هم واقعیتی است که دیدگاه های انیشتین بسیار متناقض بود. او سرسختانه اصرار داشت که "علم بدون مذهب، فلج است و مذهب بدون علم کور". او معتقد بود که علم را نمیتوان در عملکرد بشری دخالت داد. این عقیده ای کاملا ایده آلیستی و ضد علمی است و درست خلاف پیشرفتهایی است که انیشتین به انجامشان یاری رساند. دیدگاه متناقض وی از جهان باعث شد که خدماتش به علم فیزیک محدود شود.
تئوریهای انیشتین محصول علم بود، نه حاصل مغز اسرار آمیز یک "شخصیت ویژه". برای محک زدن این تئوریها هزاران آزمایش دقیق بعمل در آمد که بیشتر آنها را به اثبات رساند. بطور نمونه این تئوری انیشتین که زمان در سرعتهای بالا، آهسته تر میگذرد را آزمایشات در مورد ذرات تشدت ناپایدار رادیو آکتیو به اثبات رساند. طبق این آزمایشات، ذرات فوق الذکر زمانی که با شتاب بیشتر به حرکت در می آیند، دیرتر از بین میروند. انیشتین طبق این تئوری پیش بینی کرد که اگر یک از دوقلو ها توسط موشک با سرعتی بسیار بالا سفر کند، هنگامی که به زمین بازگردد سنی کمتر از دومی خواهد داشت (و بنابراین جوانتر خواهد بود).
تئوری دیگر او مبنی بر اینکه جرم اشیاء (یا مقاومتشان در برابر حرکت) در سرعتهای بالا افزایش می یابد نیز مکررا توسط آزمایشاتی که در مورد اجسام بعمل در آمد، اثبات شد. طبق این آزمایشات هرقدر هم که به یک جسم انرژی داده شود، سرعتش فقط میتواند به سرعت نور نزدیک شود ولی هیچوقت نمیتواند به سرعت نور برسد. همه اینها برخلاف آنچه در عناوین درشت مطبوعات بورژوایی میخوانیم، "رازهای کائنات" نیست؛ بلکه پیشرفت دانش ما در مورد کائنات است. این تئوریها توضیح میدهد که چرا خورشید سالها پیش نسوخت؛ چرا سیارات و سایر اجسام چنین مسیر حرکتی دارند. این تئوریها حرکت نور و سایر پدیده ها را بهتر از قبل(حقیقی تر از قبل) نشان داد.
شکستن فیزیک کلاسیک انیشتین در سال 1905 تئوری ویژه نسبیت خود را منتشر کرد. با آنکه این تئوری گسستی همه جانبه از بسیاری مفاهیم قدیمی فیزیک محسوب میشد، منتهی در آغاز آن را سرسری گرفتند. بتدریج روشن شد که این تئوری جهت فهم پدید الکترومغناطیس، رادیو اکتیویته و سایر اموری که در آن دوره قابل درک نبود، بسیار ارزشمند است. در سال 1919، بالاخره انیشتین بدنبال محاسبات دقیق در مورد جذب نور توسط حوزه جاذبه خورشید طی یک کسوف، کانون توجه عموم واقع شد. زیرا این محاسبات، پیش بینی های تئوری عمومی نسبیت وی که در سال 1916 منتشر شده بود را تایید کرد. آن زمان بود که بسیاری پذیرفتند "انقلابی" در علم فیزیک در جریان است و فیزیک کلاسیک تدوین شده توسط نیوتون در قرن 17 محتاج باز نگری اساسی است.
پیش از انیشتین، ارکان تئوری فیزیک چه بود؟ نیوتون، مکان و زمان را مطلق میدانست. البته نه به آن مفهوم که مارکسیستها مطرح میکنند، یعنی نه به مفهوم یک واقعیت مطلق که مستقل از ذهن ما و شناخت نسبی ما از آن موجودیت دارد. بلکه بدان معنا که مکان و زمان ظاهرا مستقل از ماده ی در حال حرکت وجود دارند. انگلس در انتقاد از دورینگ، فیلسوف بورژوا مقوله زمان مطلق را بدین شکل زیر سئوال برد:"اگر میخواهیم ایده زمان کاملا ناب و جدا از مشتقات خارجی و وابسته به آن را بفهمیم، مجبوریم کلیه اتفاقات گوناگونی که همزمان و یکی پس از دیگری رخ میدهند را بعنوان امور بی ارتباط به موضوع بحث کنار بگذاریم؛ و بدین طریق نظریه ای کرا در مورد زمان تدوین کنیم که در آن هیچ اتفاقی رخ نمیدهد"(آنتی دورینگ ـ فصل مکان و زمان).
بطور مشابه، بحث مکان خالی و "مطلق" که درغیاب هر شکلی از ماده وجود دارد نیز متافیزیکی بود. انگلس در رد این بحثهای متافیزیکی از هگل نقل میکند که "مکان و زمان مملو از ماده اند … همانطور که بدون ماده، حرکتی وجود ندارد، بدون حرکت هم ماده ای ماده ای در کار نیست…
مکان و زمان فقط در حرکت، صورت واقعیت می یابند. بعلاوه نیوتون ادعا داشت که اشیاء را می توان در "سکون مطلق" در نظر گرفت. برای وی حرکت می توانست بدون ماده و ماده بدون حرکت وجود داشته باشد. اما همانطور که انگلس گفت:"حرکت، شیوه موجودیت ماده است. هرگز، در هیچ کجا، ماده بدون حرکت وجود نداشته و نمی تواند وجود داشته باشد ... بطور مثال، یک جسم می تواند روی زمین از تعادلی مکانیکی برخوردار باشد، می تواند از لحاظ مکانیکی ساکن باشد. اما این بهیچوجه مانع از شرکت این جسم در حرکت زمین و بطریق اولی در حرکت کل مظومه شمسی نمیشود.
ماده بدون حرکت همانقدر غیر قابل تصور است که حرکت بدون ماده." (همانجا ـ فصل شناخت کائنات، فیزیک، شیمی) بحثهای نیوتون، هم متافیزیکی بود و هم ایده آلیستی. همانطور که لنین خاطر نشان کرد: "مسئله اینست، تلاشی صورت میگیرد تا فـکـر حرکت بدون ماده به ذهــن رخنه کند. این فکــری است که از ماده جدا گشته است. این ایده آلیسم فلسفی است." (ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم)مباحث نیوتون او را قادر ساخت خدمات عظیمی به علم مکانیک، علوم بصری، ریاضیات و نجوم در قرن 17 بکند. اما آنها منعکس کننده فلسفه بورژوایی و محدودیتهای کلی شناخت بشر از کائنات در آن دوره بودند. از زمان آغاز انقلاب بورژوایی در علوم که نیوتون چهره اصلی آن بود، تکامل تولید و آزمونهای علمی، بسیاری امور جدید که توسط فیزیک نیوتون قابل توضیح نبود و در واقع خلاف آن بود را آشکار نمود.
این اکتشافات در اواخر قرن 19 به اوج خود رسید. یکی از آنها به سرعت نور مربوط شد و دیگری به امواج الکترومغناطیس. اینها کاربرد عظیمی در تلگراف و ارتباط رادیویی وسایر جهش های تکنیکی فوق العاده مهم داشت. کشف دیگری که صورت گرفت این بود که سرعت نور تحت تاثیر گردش زمین قرار ندارد. یعنی محاسبات نشان میدهد که این سرعت هنگام تابش آن چه در جهت گردش زمین، چه در جهت عکس آن تغییری نمی کند. فیزیک نیوتون که مبتنی بر "عقل سلیم" زندگی روزمره بود، اصرار داشت که سرعت این تابش در حالت اول برابر است با سرعت نور باضافه سرعت گردش زمین و در حالت دوم برابر است با سرعت نور منهای سرعت گردش زمین. علم فیزیک قدیم در تلاش برای تشریح این تضاد؛ خود را به یک رشته موارد خاص و استثنائات و امثالهم می آویخت.
بعلاوه، اکتشافاتی نیز در زمینه عناصر رادیواکتیو صورت گرفت. عناصری (ذراتی) که با آزاد کردن انرژی بشکل اشعه (رادیاسیون) جرم خود را کاهش میدادند. فیزیک نیوتون هیچ جایی برای تبدیل جرم به انرژی (بدین طریق) قائل نبود. نتیجتا بسیاری از فیزیکدانان به این جمعبندی انحرافی رسیدند که "ماده ناپدید شده است". آنها با قاطی کردن مقوله ی ماده از لحاظ فیزیکی (یعنی جسم بعنوان چیزی متمایز از انرژی) با ماده در مفهوم فلسفی (یعنی آنچه موجودیت عینی دارد) به ورطه ایده آلیسم می افتادند. لنین سرمنشاء این اغتشاش را چنین خاطر نشان کرد:" ماده ناپدید میشود. یعنی محدوده شناخت تاکنونی ما از ماده ناپدید میشود و شناخت عمیقتر میگردد. آن خواص ماده که سابقا مطلق، تغییر ناپذیر و اولی (غیر قابل نفوذ، ساکن، جامد وغیره) بنظر میرسید، در حال ناپدید شدن است و اینکه آشکار میشود که این خواص ماده نسبی بوده و فقط مشخصه حالات معینی از ماده است. یگانه خاصیت ماده که ماتریالیسم فلسفی مقید به تشخیص آن است "واقعیت عینی بودن ماده، خارج از ذهن، است … عمدتا بخاطر آنکه فیزیکدانان دیالکتیک نمیدانستند بود که فیزیک جدید به ایده آلیسم در غلطید." (همانجا صفحات 260ـ 263)
خدمت انیشتین چه بود؟
انیشتین از مباحث نیوتون پیرامون مکان و زمان مطلق گسست کرد و نشان داد که مکان و زمان فقط می توانند با رجوع به وقایع معنا و تعی ن بیابند. منظور از وقایع نیز در واقعیت، حرکت ماده است. او نشان داد که یکی از نتایج این بحث، تداخل متقابل مکان و زمان است. مثلا همانطور که قبلا اشاره شد، ذرات رادیواکتیو در سرعتهای بالا آهسته تر نابود میشوند و اگر سرعتشان به 94ر94 درصد سرعت نورافزایش یابد (سرعت نور محاسبه شده توسط ناظران ثابت روی کره زمین) آنگاه "عـمـر" آن ذرات تقریبا 30 برابر افزایش خواهد یافت. برای ناظرانی که همراه با این ذرات حرکت کنند افزایش عمر به همان سرعت معمول خواهد بود. و برای آندسته ناظرانی که با سرعت کمتر از ذرات در حال حرکت باشند، عمر آن ذرات مثلا میتواند 5 بار آهسته تر از حالت عادی طی شود. و همه این ناظران در مورد مسافتی که ذرات طی کرده اند اختلاف نظر خواهند داشت.
هر یک از آنها در مورد مقدار زمان و مکانی که دو نقطه از "طول عمر" ذره را مشخص میکند، به نتیجه متفاوتی دست می یابد. اما همانطور که تئوریهای انیشتین نشان داد این بدان معنا نیست که "همه چیز غیر واقعی است"یا صرفا به ناظر بستگی دارد. انیشتین نشان داد که ابعاد مکان و زمان که فاصله واقعی بین دو نقطه را می سازند می تواند بطور گوناگون محاسبه شود. اما آن فاصله که جوانب مکان و زمان را بهم آمیخته باید نسبیت ویژه، توسط همه ناظران و بر طبق فرمولی که انیشتین کشف کرد، یکسان محاسبه شود. بعبارت دیگر، در عین حال که اندازه گیریهای زمان و مکان نسبی هستند اما یک واقعیت مطلق اساسی را منعکس میکنند.
نتیجه دیگر تئوریهای انیشتین، نظریه تبدیل متقابل جرم و انرژی بود (که در معادله مشهورج شت بیان میشود. در این معادله ش بیان جرم، ت نشانه سرعت نور در خلاء و ج بمعنای انرژی است) بیان میشود. این گسست از نظریه ای قدیمی بود که انرژی و جرم را دو چیز کاملا مجزا در نظر میگرفت. نظریه انیشتین درست عکس این را نشان داد. جرم و انرژی در هم تداخل میکنند و یکی می تواند به دیگری تبدیل شود. این همان نتیجه ای است که انگلس قبلا خاطر نشان کرده بود. همانطور که قبلا اشاره شد، این معادله به توضیح پدیده های قبلا ناشناخته ، نظیر از میان رفتن جرم، کمک کرد و به بحث ایده آلیستی "ماده ناپدید میشود" ضربه زد. این معادله ما را به درک اینکه چرا خورشید توانسته مدتی چنین طولانی (تقریبا 5 میلیارد سال) فروزان بماند، قادر میسازد. طبق شناختی که در قرن 19 از مقوله احتراق وجود داشت (و این راهی بسیار محدود از آزاد شدن انرژی گرمایی بود) خورشید باید مدتها پیش سوخته باشد. اما استفاده از نظریات انیشتین ما را قادر میسازد این موضوع را بفهمیم و بتوانیم زمانی که خورشید همچنان فروزان خواهد بود (شاید 5 تا 10 میلیارد سال دیگر) را پیش بینی کنیم.
انیشتین در تئوری عمومی نسبیت خود، بحث نیوتون در مورد جاذبه بعنوان "عمل در یک فاصله" که با سرعتی بی پایان اشاعه می یابد را کنار زد. از آنجا که هر چیزی در کائنات با سرعتی معین در حرکت است، این نا محدود بودن سرعت عمل جاذبه کاملا به این ایده نیوتون که حرکت کلیه امور کار خداست مربوط میشد. بعقیده انیشتین، قوه جاذبه گستره ی یک حوزه مادی را در یک سرعت معین در بر میگیرد. تاثیرات این قوه نمیتواند با سرعتی نامحدود اشاعه یابد و هیچ ماده ای نمیتواند با سرعتی نامحدود حرکت کند. انیشتین با درک نوینش از تاثیرات حوزه جاذبه بر فضا و زمان قادر شد که میزان خمیدگی اشعه نور توسط جاذبه خورشید، لرزش مدار سیاره مرکوری نسبت به خورشید و امثالهم را بدرستی پیش بینی کند.
بسیاری از نظریات انیشتین بویژه در زمینه نسبیت عمومی همچنان موضوع بحث و تحقیق فیزیکدانان و کیهان شناسان است. محک زدن و نقد جزء به جزء تئوریهای انیشتین نه در حوصله این مقاله است و نه مسئله اصلی. مهم این است که تئوری نسبیت تا آنجا که صحت دارد، سلاحی علیه ایده آلیسم و کل "نسبیت گرایی" فلسفی است که در حال حاضر مورد سوء استفاده قرار گرفته و تبلیغ میشود. این تثوری تایید و درک عمیقتری از واقعیت زیر بدست میدهد: واقعیت اساسی فقط و فقط ماده ی در حال حرکت اســــت. "خطوط مرزی مشروط" در طبیعت همانطور که انگلس گفت براستی مشروطند. برای شناخت صحیح هر جزء طبیعت باید کل قوانین عمومی تکامل آن را در نظر گرفت و فهمید.
این مفاهیم دیالکتیکی که تئوریهای انیشتین بدان اشاره دارد را باید در چارچوب تکامل عمومی علم فیزیک در نظر گرفت. همانطور که لنین در آستانه قرن بیستم تاکید کرد: فیزیک مدرن... در پیشروی بسوی تنها روش حقیقی و تنها فلسفه حقیقی علوم طبیعی از طریقی مستقیم نمی گذرد بلکه جاده ای پر پیچ و خم را طی خواهد کرد. این پیشروی، نـه آگاهانه بلکه غریزی است. با نگاه روشن به "هدف نهایی" نیست، بلکه متزلزل و گاه حتی با پشت کردن به آن، بدان نزدیک میشود. فیزیک جدید در کار است و ماتریالیسم دیالکتیک را متولد میکند. زایش کار دردناکی است. (لـنین، همانجا) معنای این حرف آنست که واقعیت، خود دیالکتیکی و مادی است. تئوریهای علمی تا آنجا که حقیقت دارند، یعنی تا آنجا که تجربه را بدرستی جمعبندی کرده و قادرند که آن را بدرستی پیش بینی کنند، باید این را بازتاب دهند.
از سوی دیگر، دیدگاه بورژوازی که به علم برای پیشرفت تولید نیاز دارد، متافیزیکی و ایده آلیستی است و این دیدگاه بر علم حاکم بوده و آنرا عقب میکشد. این مسئله روشن تر از هرجا در مورد خود انیشتین مشاهده میشود. او نمیتوانست فلسفه بورژوایی دترمینیسم را کنار نهد و این کاملا به اعتقادات مذهبی اش مربوط بود. برعکس انیشتین برخی از پیشرفتهای کلیدی جدیدی که در علم فیزیک طی دو دهه 20 و 30 صورت گرفت را رد نمود.
عـــلــم، دیـــن و جــامعـــهدر قلب این پیشرفتها تکوین فیزیک کوانتوم قرار داشت. نامگذاری این علم بدان جهت بود که انرژی تنها می تواند در بسته ها(ابعاد معین) یا "کوانتا" حمل شود و انتقال یابد. طنز اینجاست که سرمنشاء این ایده، اقدام شخص انیشتین برای تدوین انرژی نوری بود. خود این مسئله نشان میدهد که طبیعت همانطور که ماتریالیسم معتقد است نه بشکل تک خطی بلکه از طریق جهش ها تکامل می یابد. فیزیکدانان کوانتوم از چنین درکی، "اصل عدم اطمینان" را بیرون کشیدند و به یک تئوری استاتیستیک در مورد پروسه های زیرـ اتمی دست یافتند. اصل عدم اطمینان اساسا منعکس کننده این بحث مائو است که "برای شناخت ساختار و خواص اتم باید آزمایشاتی بر آن بعمل آورید و وضعیتش را تغییر دهید" نتیجه این بحث آنست که ما در یک مقطع معین نمیتوانیم مکان دقیق و شتاب دقیق یک جسم را بدانیم زیرا برای شناخت آنها از طریق تاباندن یک شعاع نور، باید این یا آن را تغییر دهیم. بنابراین ما نمیتوانیم کل حرکت آتی یک جسم منفرد را با صحت مطلق پیش بینی کنیم. این امر سرچشمه ای برای عذاب بسیار انیشتین بود که فکر میکرد قوانین در این سطح باید مستقیما قدر گرا، ساده و غیر استاتیستیک باشند و این بازتابی از منطق الهی و هماهنگی کائنات است. بقول انیشتین "نمیتوانم تصور کنم که خدا با کائنات نرد بازی میکند" همانطور که انگلس بشکلی نافذ نشان داد، این دترمینیسم که نافی وجود شانس در طبیعت میشود، اساسا یک دگم است که بسیار به دین وابسته میباشد. تا آنجا که هیچ راهی برای نمایش "ضرورت ساده و مستقیم"اعمال شده که در همه جا وجود دارد، موجود نیست و اعتقاد به این نوع از ضرورت بخشی از ایمان است. (دیالکتیک طبیعت)
اینکه انیشتین خدمات معین کرد اما بواسطه بینش خود به مخمصه افتاد و سپس در نیمه دوم عمر خود به جدل علیه پیشرفتهای کلیدی علم فیزیک پرداخت را میتوان با تجربه سایر فیزیکدانانی که آنها نیز به همین شیوه به مخمصه افتادند، مقایسه کرد. خصوصیات این دسته از دانشمندان در یکی از نشریات علمی چین تحت رهبری خط مائو چنین مشخص شده است:ماکس پلانک اولین فردی بود که فیزیک کوانتوم را پروراند. بدون آنکه با اوضاعی که تئوری کوانتوم برای مفاهیم فیزیک کلاسیک پدید آورده بود و بعدها توسط محققان بسیار تایید شد و تکامل یافت موافق باشد. او بر تفسیر تئوری کوانتوم در چارچوب فیزیک کوانتوم اصرار میورزید. یک نتیجه گیری این بینش جهت گم کردگی 51 ساله او بود... شبیه همین را میتوان در مورد لورنتس دید خدمات مهمی به پایه ریزی تئوری نسبیت کرد... اینها درسهای مهم تاریخی است که نشانگر اهمیت یک جهانبینی صحیح جهت هدایت موفقیت آمیز فعالیت در حیطه علوم طبیعی است. ( چرا لین پیائو در مورد ضد ذر ه مخالفت میورزد ـ علوم چین ، اکتبر 1974)
انیشتین از رد دیدگاه کلاسیک فیزیک مبنی بر آنکه طبیعت چیزی "کامل" و ساخته دست خداست سر باز زد. بهمین خاطر به یان نتیجه رسید که برای رسیدن به یک شناخت "کامل" از طبیعت باید هرگونه تاثیر انسانث "ناکامل" بر طبیعت از میان برود. و انسان چه بعنوان فرد، و چه در جامعه باید کاملا خارج و جدا از طبیعت در نظر گرفته شود. و علم باید به طبیعت "آنطور که خودش هست" برخورد کند. در عین حال، در امور بشری باید چیز دیگری غیر از علم (بعقیده انیشتین، دیــن) باید راهنمای عمل باشد. انگلس این سفسطه را قبلا افشاء کرده و خاطر نشان ساخته بود که: "... دقیقا این تغییر طبیعت بدست انسان، و نه صرفا طبیعت بخودی خود است که اساسی ترین و اولین مبنای بشری را تشکیل میدهد." (دیالکتیک طبیعت)
چنین تضادهایی بود که خدمات انیشتین به علم فیزیک را محدود نمود و بنحوی آشکار تر در دیدگاه های اجتماعی اش نیز بروز یافت. انیشتین از اعتبار خود برای تبلیغ موضعی ترقیخواهانه در مورد بسیاری از مسائل حاد سیاسی استفاده کرد. او با جنگ جهانی اول و سپس با فاشیسم در زادگاه خود، آلمان مخالفت کرد. سپس در امریکا او با مک کارتیسم، با اعدام روزنبرگ ها و باج خواهی و قلدری هسته ای امریکا مخالفت کرد. اما در همه این موارد، موضع وی بر آمیزه ای از لیبرالیسم و "سوسیالیسم" تخیلی استوار بود.
بنابراین او به برخی مواضع سیاسی ارتجاعی (نظیر حمایت از صهیونیسم) در غلطید زیرا از مبنائی علمی برای تجزیه و تحلیل و درک امور بی بهره بود. هرچند وی بطور مبهم به آنچه خود از سوسیالیسم میفهمید علاقمند بود، اما مشخصا با مارکسیسم توافق نداشت زیرا به عقیده او مارکسیسم در مورد امکانات رسیدن به یک درک علمی از فعالیت بشری "اغراق" میکرد. هرچند او علیه بت ساختن از خودش توسط بورژوازی موضع گیری نمود اما برای توده های خلق در حیطه علم هیچگونه نقشی قائل نبود و برخی افراد را بالاتر از بقیه در نظر میگرفت. این دیدگاه انیشتین بخوبی درخدمت تلاشهای بورژوازی قرار گرفته که بگوید "مگر انیشتین باشید" تا بتوانید از مسائل سر درآورید. این تلاشها بخاطر هرچه عمیقتر کردن شکاف میان کار یدی و کار فکری و در اسارت نگهداشتن زحمتکشان انجام میشود.
انیشتین و گروه 5 نفر
نشریه رویزیونیستی "خبرنامه پکن" بتاریخ 2 مارس 1979 اظهار داشت که "گروه 4 نفر... به با نفوذ ترین دانشمند قرن بیستم، به مردی که هویتش عمیقا با امر ترقی بشر گره خورده، بهتان می زدند. این دارودسته دیوانه خواهان علم، فرهنگ و دانشمندان نبودند... این واقعیت که امروز صدمین سالگرد تولد انیشتین را بزرگ میداریم معرف پیروزی آشکار به گروه 4 نفر میباشد". این حرفها آشکارا توخالی است. انقلابیون چینی مدافع خدمات انیشتین بودند اما از وی ـ چه بعنوان یک دانشمند، چه در حیطه نظرات سیاسی ـ بدون نقد تعریف و تمجید نمی کردند. و مسلما از او برای علوم و دانشمندان چین، مدل نمی ساختند.
انقلابیون چینی بدرستی فلسفه انیشتین و بخشهای شایسته ی نقد در تئوری عمومی نسبیت وی را نقد میکردند. پوچی این اتهام مسخره که آنها کاملا نافی خدمات انیشتین بوده و حتی علم را نفی میکردند و یا در پی نابودی علم بودند را میتوان با نگاهی به مقالات نشریات تحت رهبری فرماندهی پرولتری حزب دریافت. از آن مقالات آشکار است که تئورهای انیشتین مورد مطالعه و بحث قرار گرفته است. حتی موسسه بدنام و ارتجاعی "هـوور" در مقاله ای که کمی قبل از کودتای رویزیونیستی اکتبر 1976 منتشر ساخت، اذعان کرد که "تحقیقات در فیزیک کاربردی و فیزیک تئوریک با حدت و شدت دنبال میشود" (مقاله ی سیاستهای علمی چین )آنچه حکام رویزیونیست فعلی درباره اش جیغ و داد میکنند، خط رهبری کننده علم است: اولا، با توجه به شرایط مشخص چین، تاکید علوم باید در بخش کاربردی میبود تا تحقیقات اساسی. تا علم بتواند به نیازهای توده های خلق خدمت کند. این امر مبنای مادی برای تحقیقات بیشتر را فراهم میکرد. ثانیا علم نباید ملک طلق روشنفکران برج عاج نشین باشد. دانشمندان باید جهانبینی خویش را نوسازی کنند و موضع ماتریالیستی دیالکتیکی، دیدگاه و روش پرولتاریا را اختیار کنند.
باید دید رویزیونیستها طی حاکمیت خط مائو در پی چه بودند و امروز در چین به چه کاری مشغولند: نابودی سوسیالیسم تحت عنوان دستیابی به چین "پیشرفته و مدرن"، حمله به پیشرفتهائی که در زمینه محو تمایزات اجتماعی بدست آمده و درمقابل بیشتر کردن این تمایزات، بیرون کردن زحمتکشان از مراکز تحصیلی و باز گرداندن آنها به مزارع و کارخانه ها تا مانند حیوان زیر یوغ کار کنند و در مقابل، تشویق جنبه های عقب مانده ی روشنفکران و سایر نیروهای خردن بورژوا تا جهت احیای سرمایه داری بسیج شوند. تعریف و تمجید از انیشتین نیز در همین چارچوب قرار دارد و امری کاملا ارتجاعی است.
آنها می کوشند از انیشتین مدلی برای خط ارتجاعی خود بسازند که بر مبنای آن اساس پیشرفت علمی "شخصیتهای نابغه" هستند. این خط نه فقط ضد سوسیالیسم است بلکه به علم هم ضربه می زند. با وجودیکه انیشتین خدماتی به علم نموده، اما این بحث که علوم تحت سوسیالیسم با خلق چندین و چند "انیشتین" پیشرفت خواهد کرد، به دو دلیل رویزیونیستی است: اولا، بینش انیشتین از ماتریالیسم دیالکتیک به مفهوم همه جانبه و عمیق آن بسیار فاصله داشت.
مائوتسه دون خاطرنشان کرد که: "مارکسیسم، رئالیسم را در آفرینش هنری در بر میگیرد اما نمیتواند جایگزین آن شود. همانطور که در فیزیک نیز تئوریهای اتمی و الکترونیک را در بر میگیرد اما جانشین آنها نمیشود". بنابراین مارکسیسم مطالعه و قیاس نقادانه همه ی شاخه های دانش بشری را دامن زد، با تکوین و تکامل ماتریالیسم دیالکتیک که نه فقط جمع بست شناخت است بلکه از طریق بکار بست آن در عمل، به غنای مداوم دانش بشری راه می گشاید. انیشتین مسلما صاحب دیدگاهی ماتریالیستی دیالکتیکی نبود. همین مسئله باعث خطاهای بسیار او شد که باید مورد نقد قرار گیرد تا بتوان بدفاع از ماتریالیسم دیالکتیک برخواست و آنرا تکامل داد. اما از آنجا که تئوریهای وی بطور گسترده ای بازتاب این واقعیت است که واقعیات،خود دیالکتیکی هستند، شناخت ما از آنها را غنا بخشیده است.