بر اساس فرهنگ لغات مریام، تعریف خرافات به این صورت است: «باور یا عمل ناشی از جهل، ترس از ناشناخته، اعتماد به جادو یا شانس، یا تصور نادرست از چرایی یک موضوع». به عبارت دیگر خرافات چیزی است که با علم ناسازگار است.
علیرغم تعریف مشخص خرافات باز هم به صورت غیرمنطقی، خرافات طرفداران زیادی در جامعه دارد. بهعنوان مثال بین ۱۷ تا ۲۱ میلیون نفر از مردم آمریکا از روزهای جمعهای که روز ۱۳ ماه باشد میترسند و ۷۴ درصد انگلیسیها برای پیشگیری از بدشانسی به تخته میزنند. ۱۳ درصد از آمریکاییها نیز گربه سیاه را بدشگون میدانند.
پرسش اینجا است که اکثر مردم میدانند خرافات در سرنوشت آنها تاثیر ندارد، ولی چرا با این حال باز هم به آن توجه میکنند؟ در وهلهی اول باید گفت که خرافات از همان ابتدا در زندگی انسانها ریشه دوانده است و از زمانی که جوان هستیم، توسط دیگران در این زمینه آموزش داده میشویم. در واقع خرافات تبدیل به بخشی از فرهنگهای مختلف شده است و فرآیند اجتماعی شدن خرافات بخش مهمی از آنرا تشکیل میدهد.
از طرف دیگر، خرافات میتوانند بهعنوان مکانیسم کنترلی و تسکیندهنده عمل کنند. در حقیقت ما در جهانی زندگی میکنیم که کنترلی بر روی آن نداریم. خرافات با این پیشزمینه بروز پیدا میکند. در حقیقت انسان هر کاری میکند تا مطمئن شود که کارها به درستی پیش خواهند رفت. این دو عامل در کنار یکدیگر اثر مهمی در پذیرش خرافات توسط مردم دارند.
یکی از نکات جالب در مورد خرافات این است که معمولاً ماهیت اختیاری دارند. بهعنوان مثال، چرا عدد ۱۳؟ چرا گربهی سیاه؟ چرا انسان نتواند زیر یک نردبان راه برود؟ این پرسشها هیچکدام جواب منطقی ندارند. با این حال احساس میکنید اگر عمداً کاری که دیگر انسانها بگویند نباید انجام شود را انجام دهید، سرنوشت بدی در انتظار شما خواهد بود.
ممکن است تکامل نیز در پذیرش خرافات نقش داشته باشد. انسانهای ماقبل تاریخ با شنیدن صدای پای حیوانات درنده میترسیدند و مخفی میشدند و اعتقاد داشتند که اگر گروهی از شیرها در جایی حضور داشته باشند، نباید در آنجا بمانند. در واقع در اینجا خرافات مزیتی برای نسل انسانها محسوب میشده است.
وقتی صحبت از مزیتهای خرافات میشود، بسیاری از خرافات که نشاندهندهی خوشبختی هستند، مانند سکهی شانس یا دستبند جادویی، می توانند مزایای خود را داشته باشند. در مجلهی Science مقالهای منتشر شده است که طی آن دانشمندان به نصف گروهی از داوطلبان یک توپ گلف دادند و به آنها گفتند که این توپ شانس است. به نصف دیگر این جمله را نگفتند. مسابقه گلف توسط این گروه داوطلبان نشان داد که دارندگان توپ شانس تا ۳۵ درصد پرتابهای بهتری داشتهاند. در واقع احساس خوش شانس بودن به آنها حس کارآمدی داده است و بدین ترتیب، عملکرد آنها بهتر شده است.